lost memories من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان آخرین مطالب
جمعه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : kimiA
این داستان را حتما بخوانید.... ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد . زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟ سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم “.
بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟”
خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا .
پسر شما نجات پیدا کرد” سؤالی دارید، از پرستار بپرسید” توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟”
،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.” آنان در چه شرایطی هستن نظرات شما عزیزان: sepid
![]() ساعت21:37---5 مهر 1391
ghashang bood.
doos dashtsm ![]() armaghan
![]() ساعت16:57---26 شهريور 1391
aaaaaaaali
پاسخ:mamnuuuuuun پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |